اختصاصی توریست ها به نقل از fluentin3months ؛ 8 سال، یعنی 416 هفته یا تقریبا 3000 روز. این مدت زمانی است که من هیچ خانۀ ثابتی نداشتم و هر چند ماه به یک کشور، فرهنگ و زبان جدید مسافرت میکردم و هر چیز که داشتم را هم با خود میبردم. من قبل از این هم به سفر رفته بودم، اما در سال 2003، در هفته تولد 20 سالگی خودم، ایرلند را برای یک ماجراجویی طولانی ترک کردم. چند روز قبل مدرک دانشگاهی خودم را گرفته بودم و میدانستم که تنها برای سر زدن به خانه باز میگردم. از آن به بعد، “هر جا که “کلاهم را بگذارم آنجا خانۀ من است.”
با وجود وقف کردن زندگی خودم به مدرسه و دانشگاه، آنها هیچچیز با اهمیتی از زندگی واقعی نیاموختند. من تا جایی که میتوانستم کتاب خواندم و فکر میکردم همهچیز را بدانم، اما واقعیت این است که من در اواخر دهه قبل وقتی که در جاده بودم، تبدیل به آدمیشدم که واقعا قرار بود باشم. و مطمئنا هنوز هم چیز زیادی برای یاد گرفتن دارم. البته برای دور دنیا سفر کردن نیاز نیست که ثروتمند باشید. بالاخره به طریقی میتوان پول لازم برای زندگی را در آورد. برای مثال سال پیش را با آموزش زبان پول در آوردم.
از آنجا که دیروز تولد 29 سالگی من بوده و این هفته هشتمین سالگرد سفر کردن من است، تصمیم گرفتم مسائلی که در سفر درک کردم را با شما به اشتراک بگذارم. بسیاری از آنها در مورد زندگی در کل هستند، اما اینها در واقع نظرات من بعد از ملاقات بسیاری افراد در نقاط مختلف دنیا است.
همه در اصل چیزهای مشابهی را میخواهند.
با آنکه فرهنگهای دنیا بسیار با هم متفاوت هستند، اگر که با یک میلیونر ایتالیایی، یک بیخانمان برازیلی، یک ماهیگیر هلندی یا برنامهنویس فیلیپینی با زبان خودشان صحبت کنید، متوجه میشوید که در مسائل مهم زندگی ما همگی مثل هم هستیم. همه تائید، عشق، امنیت، لذت و امید برای آیندهای بهتر را میخواهیم. در واقع همه خواستههای مشابه داریم، اما طریقه به زبان آوردن این موضوع و کاری که برای رسیدن به آن انجام میدهیم است که فرق میکند. اگر از خرافاتی که شما را از باقی دنیا جدا میکند بتوانید بگذرید، میتوانید با همه ارتباط برقرار کنید.
عقب انداختن خوشحالی به آینده تصمیم افتضاحی است.
بسیاری از مردم فکر میکنند که اگر چیزی داشته باشند که سالها را برای رسیدن به آن تلاش کنند، “همهچیز خوب خواهد بود.”
این یک توهم است.
وقتی که به یک هدف خود برسید، فقدان چیز دیگری را در زندگی خود احساس میکنید. من اصولا باور دارم که رسیدن به خوشحالی طولانیمدت از طریق یک موقعیت یا نتیجه مشخص تنها رویای واهی است، اما میتوان یاد گرفت که به داشتههای خود راضی بود، در حال زندگی کرد و در تمام مدت از حرکت زمان و تغییراتی که میتوان ایجاد کرد لذت برد.
اگر که تمام زندگی شما وقف رسیدن به یک هدف بزرگ شده است که مدتها است آن را در سر دارید، پس قرار است که به زودی بسیار ناامید شوید. نمیگویم برای رسیدن به آن تلاش نکنید، اما به خاطر آن خوشحالی خود را عقب نیندازید. آرامتر به آنجا بروید و از سفر خود لذت ببرید. در واقع از خود نمایش لذت ببرید و منتظر پایان آن نباشید.
“کشتی من یک روز از راه میرسد” مزخرف است. شما هیچوقت قرعهکشی را نخواهید برد. واقعی فکر کنید.
مردم به نظر یک ایدۀ عجیب از چگونگی کارکرد شانس دارند و فکر میکنند که جهان، یک نیروی الهی، کارما، کفشهای شانس آنها یا اینکه “مستحق چیزی هستند” به این معنی است که در نهایت همهچیز برای آنها مرتب خواهد شد. به زودی یا یک قرعهکشی بزرگ را خواهید برد یا اینکه شاهزاده قصهها به سراغ شما خواهد آمد. “شما مستحق همۀ اینها هستید” (انگار که بقیه نیستند).
این در واقع کجفهمیطریقۀ کارکرد دنیا است. شاید که من اشتباه کنم و دعا کردن یا امید به موفقی داشتن، یا در کل آدم خوبی بودن در نهایت نتیجه را حاصل کند، اما در هر صورت نظر من این است:
چرا این مدت که بیکار هستید هیکل خود را بلند نمیکنید و یک کار درست و حسابی انجام نمیدهید؟
دنیا هیچچیز به شما بدهکار نیست، شما خودتان این وظیفه را دارید که تسلطی بروی اینکه زندگی شما به کجا ره مییابد پیدا کنید.
چیزی به اسم سرنوشت وجود ندارد و این خبر بینظیری است!
سرنوشت به عنوان راه فرار و بهانۀ معمول اکثر افراد است وقتی که میخواهند توضیح بدهند که چرا با زندگی خود هیچ کاری نمیکنند. قضیه اینجاست که سرنوشت وجود ندارد.
محدودیتهای شما توسط کسانی که میشناسید، جائی که به دنیا آمدهاید، ژنهایی که دارید، اینکه چقدر پول دارید، اکنون چند سالتان است، قبلا چه میکردید یا دیگر چیزهایی که ممکن است ادعا کنید دلیل شکست شما در زندگی هستند، مشخص نمیشود.
اگر که به اندازۀ کافی قاطع باشید، فرصتهای بسیار زیادی در زندگی وجود دارند که واقعا میتوانید آنها را با کمترین هزینه و بدون در نظر گرفتن اینکه که هستید، به دست آورید.
آدمهایی با باورها و نگاههای متفاوت به دنیا نسبت به خود را بجوئید و در مورد نقطه نظر آنها بیشتر بفهمید.
همانطور که تا الان فهمیدهاید، من آدم کاملا واقعگرایی هستم. با اینحال، اکثر افراد معنای زندگی خود را از باور به چیزهایی به دست میآورند که من به آنها باور ندارم. اگر هم قرار بود همه مثل من فکر کنند، دنیا جای به شدت کسلکنندهای میشد. برای همین، وقتی که من شخصی را با سیستم عقایدی متفاوت از خودم میبینم، بهتر است که با هم کنار بیاییم تا اینکه سعی کنم عقاید آنها را تغییر دهم. این موضوع نه تنها در مورد عقاید که در مورد کل کارکرد زندگی، و شرایطی مثل تدریس زبان، سلیقۀ موسیقی و …. صادق است.
وقتی که کسی از چیزی مطمئن است و برای سالهای سال به آن باور داشته است، شما نمیتوانید آنها را با چند کلمۀ به دقت انتخاب شده متقاعد کنید. همه در مورد مسائل مشخصی ذهن بسته دارند، حتی من. آنها میبایست خود در طول زمان آن را بررسی کنند یا اینکه به باور خود ادامه دهند. این مسئولیت را قبول نکنید که به دنیا بقبولانید که شما درست میگوئید. مهم است که قبول کنید که شاید شما در واقع آن کس هستید که غلط میگوید.
دنیا با آدمهایی با علایق و باورهای متفاوت بسیار بیشتر جذاب است. با وجود شک داشتن در تمام موارد، در سفرهایم با طالعبینان، کفخوانان، افرادی به شدت مذهبی، اصولگرایان و کسانی که از تکنولوژی متنفر هستند، همسفر شدهام. و زندگی و تجارب من به خاطر آنها بسیار غنیتر شدهاند.
تنها زمان گذراندن با کسانی که در همه موردی با شما موافق هستند هیچوقت شما را به چالش نمیکشد و اجازه نمیدهد که انقدر زیاد یاد بگیرید.