آرش نورآقایی

آرش نورآقایی در نشست گردشگری ادبی گفت: اگر «گلستانه»‌ای که سهراب سپهری از آن سخن می‌گوید معرفی می‌شد شاید به مرغداری و زباله‌دانی تبدیل نشده و هنوز هم از ان بوی علف تازه به مشام می‌رسید نه بوی کثافت.

به گزارش خبرنگار مهر، آرش نورآقایی، گردشگر و رئیس هیئت مدیره راهنمایان گردشگری، عصر دیروز ۱۸ اسفندماه در شهرکتاب مرکزی به بحث درباره گردشگری ادبی پرداخت و این گونه گردشگری ادبی را ژانر جدیدی دانست که اگر به آن توجه شود، تغییرات قابل توجهی در عرصه گردشگری اتفاق می‌افتد.

نویسنده کتاب «عدد، نماد، اسطوره» با اشاره به همایش گردشگری ادبی که ۲۶ ماه پیش برگزار شد و او برگزارکننده‌اش بود گفت: سه‌گانه‌ای در ذهن من بود؛ نخست این‌که چگونه قدم را با قلم آشتی دهم. پس به کمک دوستانم، جشنواره سفرنگاری ناصرخسرو را برگزار کردم. قدم بعدی ارتباط میان شهر و سفر بود که گردشگری ادبی، ماحصل ان است و قدم سوم، گردشگری خلاق است که باز هم گردشگری ادبی، زیرمجموعه آن به شمار می‌رود.

نورآقایی به وجود سه نسل گردشگری اشاره و بیان کرد: ما شاهد سه نسل گردشگری در سطح جهان بوده‌ایم؛ نسل اول، «گردشگری ساحلی» است که روی گردشگری انبوه کار می‌کند و ما از ابتدا به این نسل نپرداخته‌ایم چون نه با فرهنگ ما هماهنگ بوده نه با زیرساخت‌های موجود در کشورمان. نسل دوم، گردشگري فرهنگي بوده كه كشور ما از ابتدا از اين نوع گردشگري استقبال و در این زمینه سرمایه‌گذاری کرده است.

آرش

گردشگری ادبی، تنها رفتن به مزار حافظ و سعدی نیست

به گفته رئیس هیئت مدیره کانون سراسری راهنمایان گردشگری، نسل سوم، گردشگری خلاق است و گردشگري ادبی زيرمجموعه اين گردشگری به حساب می‌آيد و ما در ايران به دليل ادبيات غنی‌مان، فضاها و امكانات خوبي در زمینه این نوع گردشگری داريم و اصلا در سرزمینی زندگی می‌کنیم که ادبیات بار عظیمی را به دوش می‌کشد. برای مثال بوعلی سینا، هم پزشک است و هم شاعر یا خیام هم ریاضیدان و منجم است و هم به زیبایی تمام شعر می‌گوید. پس اگر ما به این گونه از گردشگری توجه کنیم هم به رشد اقتصادی کشور خود کمک کرده‌ایم هم به معرفی نویسندگان خود به مردم دنیا.

نورآقايی با اشاره به این‌که گردشگری ادبی به زیارت از آرامگاه حافظ و سعدی محدود نمی‌شود گفت: می‌توان به مزار حافظ رفت و فاتحه‌ای فرستاد و تفالی هم به دیوان حافظ زد اما این ساده‌ترین نوع گردشگری ادبی است. وقتی نويسندگان داستان‌هاي رئاليسم جادويي، چون بورخس اقرار كرده‌اند كه بن‌مايه نوشتن داستان‌هايیشان از كتاب‌هايي همچون «هزار و يك شب» گرفته شده، ما توجهی به ادبیات خود نمی‌کنیم و نسبت به آثاری چون «سلامان و ابسال» و «جوامع‌الحکایات» بی‌توجه هستیم.

این پژوهشگر گردشگری، مکان‌ها را به سه دسته تقسیم کرد و گفت: در گردشگری ادبی، مکان‌ها یا واقعی هستند مثل خانه نیما یوشیج یا خانه شهریار؛ یا مکان‌ها، خیالی هستند شبیه به کاری که جیمز جویس در «دوبلینی‌ها» با خیابان‌هایب این شهر کرده یا مدرسه‌ای که در هری‌پاتر تصویر شده است. دسته سوم مکان‌ها هم ساخته شده هستند. برای مثال بعد از انتشار یک داستان ترک که با استقبال مخاطبان روبه‌رو شد آمدند و موزه‌ای براساس شخصیت زنی که قهرمان آن داستان بود ساختند.

گردشگری ادبی با اكوتوريسم هم پيوند دارد

آرش نورآقایی با اشاره به این‌که بسياری از پارك‌هايی كه شاعران بزرگ، شعرهایشان را در آن نوشته‌اند يا آن پارك‌ها، منبع الهام قطعات ادبی و شاعرانه‌شان بوده است، می‌تواند مقصد خوبی برای گردشگران ادبی باشد مثل پارك هرمان هسه يا پارك پائولو پازولینی، شاعر ايتاليايی. از سوی دیگر این پارک‌ها ارتباط مستقیم با اکوتوریسم دارند.

رئیس هیئت مدیره کانون راهنمایان گردشگری، یکی از جذاب‌ترین تورهای ادبی در کشور فرانسه را گشت و گذار در قبرستان پرلاشز دانست و افزود: راهنمایانی ایستاده‌اند که از بازدیدکنندگان می‌پرسند اهل کدام کشور هستند؛ برای مثال گردش در پرلاشز را برای ایرانی‌ها با مزار صادق هدایت و غلامحسین ساعدی آغاز می‌‌کنند یا یکی از محبوب‌ترین قبرها، مزار اسکار وایلد است؛ بسیاری از افراد به دیدن او می‌روند؛ برایش نامه می‌نویسند؛ کتاب می‌خوانند و… اما ما از همه این امکانات بی‌بهره‌ایم.

کلیسای آخن

بازدیدکنندگان یک مجسمه در کپنهاک بیش از گردشگران ورودی به ایران‌اند

آرش نورآقایی در ادامه، عكسی از شهر آخن در کشور آلمان نشان داد و به تشريح عكس‌هايي از يك داستان عاميانه كه در اين شهر از شهرت بسیار برخوردار است پرداخت. او عكس‌هايی را از یک كليسای معروف در آخن نشان داد و ماجرای ساخت کلیسا را روایت کرد.

وی گفت: داستان از اين قرار است كه مردم شهر می‌خواهند كليسايی بسازند اما پول كافی برای اين كار ندارند، بنابر اين افسانه، شيطان به آنها مي‌گويد به شما براي ساخت كليسا پول قرض می‌دهم به اين شرط كه روح اولين كسي كه وارد كليسا مي‌شود را از ان خود کنم؛ چون شيطان با خودش فكر می‌كرد اولين كسی كه براي افتتاح كليسا وارد می‌شود، كشيش و روحانی شهر است و او می‌تواند با در اختيار داشتن روح او، تمام مردم شهر را گمراه كند.

او با پرداختن به ادامه داستان گفت: مردم از سر ناچاری، شرط شيطان را مي‌پذيرند و كليسا ساخته می‌شود اما يك سگ را به عنوان اولين فرد به داخل كليسا مي‌فرستند و شيطان، سرخورده و عصبانی، روح سگ را در اختیار می‌گيرد و زماني كه می‌خواهد از كليسا بيرون بيايد، به در كليسا لگد می‌زند. بعد برای جمع كردن تلی از خاك می‌رود تا آن را براي انتقام بر سر مردم آخن بريزد اما در راه برگشت راه شهر را گم می‌كند و پيرزني را در راه می‌بيند و راه شهر را از او می‌پرسد اما زن، با ديدن پای شيطان (كه یکی از آنها پاي آدميزاد بوده و ديگری، سم حيوانات) به ماهيت او پي مي‌برد و او را از آخن و مردمش دور می‌كند.

آخن

نورآقایی، عکس‌ها را نشان داد و بیان کرد: همان‌طور كه در عكس‌ها می‌بينيد، جای لگد زدن شيطان به در كليسا، سگی كه شيطان روحش را گرفته، رد پای شيطان، مجسمه پيرزن و شيطان و حتی مسيری كه به يك تپه ختم می‌شود و به خاك جمع شده توسط شيطان اشاره دارد، با جزييات ساخته و پرداخته شده است و سالانه ميليون‌ها گردشگر، برای تماشای اين بنا به آخن می‌آیند. تعداد گردشگرانی که به دیدن مجسمه «پری دریایی» برگرفته از یکی از داستان‌های هانس کرستین اندرسن می‌روند، بیش از گردشگرانی است که سالانه به ایران می‌آیند.   در حالی كه ما در ايران، از اين دست داستان‌های فولكوريك، به تعداد بسيار زياد داريم و از آنها براي جذب گردشگر استفاده نمی‌كنيم.

«كليدر» و مكان‌ها و آدم‌های واقعی

رئیس هیئت مدیره کانون سراسری راهنمایان گردشگری در ادامه اين نشست به بررسي كتاب «كليدر» و جذابيت‌های گردشگری مرتبط با اين اثر، به عنوان یک نمونه داخلی پرداخت و گفت: من قبلا شنيده بودم كه برخي از شخصيت‌هاي رمان كليدر واقعي هستند و برخي اسامي و قهرمانان هم به ضرورت داستان، تغيير كرده‌اند اما با سفري كه به روستاي كليدر و در واقع به سه شهر نيشابور، قوچان و سبزوار داشتم، بسياری از فضاها و اتفاقات داخل كتاب برايم زنده و ملموس شد. در حالي كه وقتی بعدها با محمود دولت آبادی، نویسنده رمان گفتگو كردم به من گفت كه تنها يكي از  مكان‌های داستان، یعنی روستای زعفرانيه را از نزدیک دیده است.

وي ادامه داد: ما در قالب يك گروه چهار نفره به اين سفر رفتيم در حالي كه يك نفر كتاب را بازخواني مي‌كرد، من رانندگي مي‌كردم، يك نفر عكس مي‌گرفت و نفر چهارم، فيلمبرداري مي‌كرد. در جريان اين سفر، ما دختر، نوه و نتيجه گل محمد را ديديم  و حتي در خانه نوه قاتل گل‌محمد، ناهار خورديم. بی‌تعارف بگویم وقتی در خانه او  غذا مي‌خوردم، حس مي‌كردم دارم به گل‌محمد و دوستانش خيانت می‌كنم! گرچه خود او معتقد بود پدربزرگش، یاغی‌ها را کشته و از بین برده است.

قبر قنبر زعفرانیه

نورآقايي در بخش ديگري از سخنانش گفت: ما در جريان اين سفر متوجه شديم كه دو تا «كليدر» در ايران داريم و از همه، جالب‌تر اين بود كه مردم بسیاری در آن منطقه از داستان گل‌محمدها خبر داشتند و البته، هر کدام روایت خاص خود را از ماجرای گل‌محمد و دوستانش تعریف می‌کرد. طوري كه ما براساس روایت‌های هرکدام مي‌توانستيم يك رمان جديد بنويسيم.

او در ادامه اين نشست، عكس‌هايی را از بخش‌های مختلفی كه داستان کلیدر در آن رخ داده بود، نمايش داد. عكس‌هايی از خانه‌ای كه گل‌محمد با دولتی‌ها درگير می‌شود، تصاويری از قبر قنبر زعفرانيه، كسي كه به گل‌محمد خيانت می‌كند و مكان پنهان شدن او و دوستانش را به دولتی‌ها نشان می‌دهد و همچنین تصاويری از ديواری كه جسد گل‌محمد و دوستانش را در سال ۱۳۲۶ به آن تكيه داده و کشته بودند.

شهرهای ما از بی‌هویتی رنج می‌برد

نورآقایی باردیگر، گردشگری ادبی را یکی از نمونه‌های جذاب گردشگری خلاق دانست و افزود: نمی‌دانم چرا رمان‌نویسان ما خجالت می‌کشند به اسم مکان‌ها اشاره کنند و داستان‌هاشان، مکان‌مند باشد. یعنی اگر از چند نمونه معدود چون «همسایه‌ها» اثر احمد محمود، «چراغها را من خاموش می‌کنم» زویا پیرزاد، «کلیدر» محمود دولت آبادی و… بگذریم باقی داستان‌های ما در بی‌مکان، بی‌زمان می‌گذارند.

در ابتدای این مراسم، ترانه گیلکی «رعنا» پخش شد. ترانه‌ای که هم ناصر وحدتی آن را خوانده و هم گروه رستاک به بازخوانی‌اش پرداخته است. نورآقایی گفت: رعنا وجود خارجی داشته؛ نامزدش هادی در جنگ‌های ارباب رعیتی کشته شده و ما در منطقه اشکور، محلی به نام «هادی دره» داریم. اما تفاوت ما با فرنگی‌ها این است که آنها از کوچک‌ترین امکان خود بهره می‌برند و ما از قابلیت‌ها و ظزفیت‌های بیکران خود بی‌بهره‌ایم.

گلستانه

به گفته این نویسنده و پژوهشگر، مابه‌ازاهای عینی چندانی از مکان‌های واقعی گردشگری ادبی برای ما باقی نمانده است. نه خانه هدایت باقی مانده نه خانه نیما یوشیج در تهران. در یک جمله می‌توان گفت شهرهای ما از بیهویتی رنج می‌‌برند و مکان‌هایی که می‌توانند برای شماری از گردشگران جالب باشند، معرفی نمی‌شوند.

نورآقایی در پایان افزود: اگر «گلستانه»ای که سهراب سپهری از آن سخن می‌گید معرفی می‌شد شاید به مرغداری و زباله‌دانی تبدیل نشده بود. شاید هنوز هم از آن بوی علف به مشام می‌رسید نه بوی کثافت.